کد مطلب:316746 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:476

دل بیقرارم


به خیمه روی برگشتن ندارم

حرم را طاقت دیدن ندارم



دگر تا من پس از این زنده هستم

ز روی كودكان شرمنده هستم



نه راه پس نه راه پیش دارم

خجالت از امام خویش دارم



حرم از من تمنا آب می كرد

دل عباس را بی تاب می كرد



ز لعل تشنه و اشك یتیمان

در این صحرا شدم من سیر از جان



امید كودكان این مشك من بود

خجل نهر فرات از اشك من بود



صدای آب آب آید به گوشم

دریغ افتاده مشك از روی دوشم



چو تیر خصم مشكم را دریده

دگر آبی ندارم جز به دیده



خدایا كاش قلبم پاره می شد

ولی مشكم حرم را چاره می شد





[ صفحه 161]





یتیمان از عطش بی تاب دیدم

به دور از چشم اصغر خواب دیدم



تلاش من برای كودكان بود

كجا جان قابل این تشنگان بود



برای تشنه كامان اسب راندم

به نهر علقمه خود را رساندم



دو دست خویش زیر آب بردم

به یاد كودكان از آن نخوردم



حرم تشنه و من سیراب هیهات

شود بی یار نوشم آب هیهات



چگونه آب بی مولا بنوشم

به آبی عزت خود را فروشم



فدای لعل عطشان حسینم

فدای اشك طفلان حسینم



«غلامعلی رجائی»